آوا آوا ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

آوا بانوی اردیبهشت

آوا در روزهای آفتابی

ببخشید مامانی من خیلی تنبلی کردم و وبلاگت رو اپ نکردم خیلی وقته ..این روزها سرم خیلی شلوغ بوده و نرسیدم ... جند روزی اینجا هوا افتابی شده بود و گرم و ما هم استفاده کردیم و هر روز بیرون بودیم ...جند عکس با توضیح میزارم اینجا حدود 3 هفته پیش هست که رفتیم کنار دریا و همبرگر خوردیم و اوا هم هنوز کامل راه نمیرفت : یه روز دیگه رفتیم مرکز شهر و شما هم کلی خوش گذروندی و تاتی کردی اینجا هم خسته شدی و کالسکه سواری کردی اینجا هم یه روز دیگه هست که قبل بیرون رفتن هست و بعدشم رفتیم یه ابشار که البته ما با اوا بالا نرفتیم و پایین لب رود خونه موندیم این گل رو از توی حیاط برای مامان چیدم ....ممنون عزیزم ...
22 خرداد 1391

آوا در اسباب بازی فروشی

عزیز دل مامان توی 1 سال و 10 روزگی به طور کامل را رفتن رو یاد گرفتی و بدون کمک همش راه میری ...قدمهات همیشه استوار باشه دخترکم هفته قبل یه روز با بابایی رفتیم تویز رویز تا هم کمی بازی کنی و هم اگر چیز متاسبی پیدا کردیم بخریم واست ...کلی ذوق کرده بودی و همش داشتی راه میرفتی و اسباب بازی میریختی روی زمین ... اول رفتیم توی اسباب بازی ها برای سن خودت ..اونهایی رو که به درد بخور بود رو داشتی و اسباب بازی های خودت رو میشناختی و اشاره میکردی بعدش رفتی سر سره سواری ... دالی مامان و بابا ..چه خونه بزرگی (رفته بودی توی خونه و نمی آمدی بیرون ) بعدش رفتم ماشین سواری توی جاده همه برین کنار ما امدیم واست ماشین ن...
22 خرداد 1391

عکس تولد آوا جونی

بعد از کلی خستگی ..با دیدن عکس ها همه وجودم رو شادی میگیره ...همه چی خوب بود و مراسم به خوبی برگزار شد .... تولدااوا روز  شنبه بود ولی جون جایی رو خالی پیدا نکردیم که مراسم بگیریم روز 1 شنبه گرفتیم که همه هم تعطیل بودن و امدن ...حدود 75 نفر مهمون داشتیم ..... همه غذاها و دسرها رو خودم درست کردم ....البته دوستام هم کمکم  کردن دستشون درد نکنه .... روز 1 شنبه ساعت 1 رفتیم محل جشن رو تزئیین کنیم . میزها رو بچینیم  ..اخه اونجا خالیه و باید به تعداد مهمون ها میز بزاری از توی یه اتاق دیگه  ....کلی بادکنک ترکید ....باد میکردن با بادکنک باد کن و هی میترکید ....دیگه نمیتونستم خیلی چیز میز روی دیوارها بزنیم چون اجازه ...
2 خرداد 1391
1